چهاردانگه شهری است در استان تهران و شهرستان اسلامشهر که در حد فاصل بزرگراه تهران-ساوه و بزرگراه تهران-قم قرار گرفتهاست.
پیشینه چهاردانگه
قدمت این شهر که پیشتر روستا بوده ، بسیار کهن است. به خاطر دیواری که دور تا دور این روستا برای دور ماندن از حمله دزدان و حیوانات بود ، بخش مرکزی به قلعه مشهور بود. قدیمیهای روستا تا دوره ناصرالدین شاه را به خاطر دارند. این ده به خاطر آب و هوای خنکی که داشت و به خاطر کاریزهای (قنات) پر آب محلی برای پرورش و رشد درختهایی از جمله سیب، گلاب، هلو، شلیل، انجیر، گردو و انار، مناسب بود.
منطقه چهاردانگه قدمتی بالای ۵۰۰ سال دارد. و از کهنترین بناهای آن میتوان از مسجد جامع شهر چهاردانگه نام برد که در سال ۸۶۴خورشیدی ساخته و تا به امروز دو بار بازسازی شده است. در ابتدا این بنا چوبی ساخت شده که بعدها برای ترمیم مسجد، از خشت و آجر استفاده شد. هسته اولیه شهر از قلعه چهاردانگه در بافت قدیمی شهر شکل گرفته است که در گذشته یکی از قلعههای اربابی جنوبی تهران محسوب میشود. بافت داخلی قلعه، دارای کوچههای کمعرض و پر پیچ و خم و قطعات تفکیکی کاملاً نامنظم است.
در سالهای اخیر مهاجرتهای بسیاری به این شهر صورت گرفتهاست. پس از پیگیریهای مردمی سرانجام در سال ۱۳۷۹ منطقه چهاردانگه با در بر گرفتن روستاهای اطراف خود ، به شهر چهاردانگه تبدیل شد. روستای چهاردانگه در ۱۲ خرداد ۱۳۷۹ خورشیدی به شهر چهاردانگهتبدیل شد. شهرداری آن یک سال بعد در تاریخ ۲۴ مرداد ۱۳۸۰ تأسیس شد.
محلهها
منطقه چهاردانگه عبارت است از شهرک حسین آباد، شهرک مطهری، افشین، بهشتی، چهاردانگه، قدس، ناصریه، گلشهر، ماهشهر ،پشمبافی و حسنآباد لقمانی. در سال ۱۳۸۴ خورشیدی روستاهای پلائین، عباسآباد، مرادآباد، ولیآباد، جعفرآباد جنگل، دینارآباد از دهستان چهاردانگه بخش چهاردانگه منتزع شده و به دهستان خلازیر بخش مرکزی شهرستان ری پیوستند.
صنایع
شرکتها و صنایع منطقه چهار دانگه عبارتاند از: خودروسازی (ایرانخودرو دیزل)، شرکت لوله و پروفیل (سدید)، شرکت کیانتایر، شرکت لوله و ماشینسازی، شرکت بوتان، ماشین آلات، ابزار و محصولات فلزی نساجی و پوشاک، ترابری، انبارداری، تعمیر وسایل نقلیه و عمدهفروشی، سینجر گاز، رب ستایش، شهرک صنعتی شهر چهاردانگه.
سال پنجاه ساکن چهاردانگه بودیم،اون موقع شش سالم بود،پدرم توی کارخانه ی
B.F Goodrich که نام فعلی اش کیان تایر است کار میکرد،خیلی دوست دارم یه روز از خوزستان بلندشم بیام چهار دانگه را دوباره ببینم،اما میدونم دیگه از اون باغهای محصور با دیوارهای گِلی و شترها و ماشین سه چرخه ها خبری نیست.دیگه از اون جوی آبی که مادران مان در آن رخت می شستند خبری نیست،دیگر از آن بستنی فروشی بغل تانکی آب که مردم اون زمان داخلش جمع میشدند تا هرشب فیلم مراد برقی را ببینند خبری نیست و شاید اثری هم نباشد،صحبت از پنجاه و دوسال پیشه….موقع رفتن به دبستان ، از میان باغ با دیوارهای سر به فلک کشیده رد میشدم،از کنار کوره ی آجر پزی رد میشدم تا میرسیدم به یک دو راهی،….سمت راستش دبستان ما بود و جاده ی خاکی سمت چپ به قبرستان و امامزاده ای محدود میشد….نقشه ی چهاردانگه ی سال پنجاه را کامل در ذهن دارم،….از راه آهن تپه گچی یا تپه سفید تا منطقه ای که زندگی میکردیم،اما میدانم همه چیز عوض شده و با نقشه هم بیایم،حکایت من حکایت ماکزیمیلیان در فیلم مردان آنجلس خواهد بود.