دلایلی که شما را مجاب میکند از سفر به قشم پرهیز کنید و فقط خاطرات خوش سفر دیگران به این جزیره را بشنوید. هر چند این عنوان فقط جهت تحریک به دیدن جاذبه های زیبا و عجایب این جزیره مطرح شد.
یک: قشم خیلی دور است. اگر از شهر بزرگی مثل تهران بخواهید به قشم بروید، متوجه خواهید شد که تعداد پروازهای قشم نسبت به دیگر شهرهای جذاب ایران کم تعدادتر هستند. و به این کم تعدادی باید معضل قیمت نسبتاً بالای بلیت را نیز اضافه کرد. پروازی که تقریباً دو ساعت طول میکشد و از آن بالا باید مناظر خسته کنندهای مثل اقسام ابرها یا چین خوردگیهای کوهها یا خانههای شهرهایی که خیلی ریز شدهاند را ببینید. اگر دوباره مبدا سفر را تهران فرض کنیم، مسیر ریلی انتخاب بدی نیست؛ البته جز اینکه هزار و ششصد کیلومتر طول دارد و خب کی حوصله دارد با دوستان صمیمیاش یک و نیم روز را در کوپهی قطار طی کند و بازیهای کوپه قطاری انجام دهد؟ تازه مناظر هی عوض شده و چشمهایتان دچار تنوع افراطی میشوند. مسیر جادهای که از ریلی سیصد کیلومتر کوتاهتر است هم شامل شهرهای بسیاری میشود و چه نیازی هست که انسان این همه شهر از میهنش را ببیند؟
دو: قشم بسیار بزرگ است. همیشه کیش جزیره معروفتر ایران بوده، اما باید دانست اگر چهارده تا کیش کنار هم داشته باشیم، تازه شاید نزدیک به اندازهی قشم شوند! قشم به دلیل این پهنا و کشیدگی از غرب تا شرق گونههای بسیار جانوری و گیاهی را در خود جای داده که بسیاری از آنها در کل جهان کمیاب و مختص به خود جزیره هستند. از دلفین و لاک پشت و خرچنگ گرفته تا صد و هفتاد سه گونه پرنده و همینطور روباه و غزال و انواع ماهی…حتی نوعی ماهی که در خشکی نیز نفس میکشد. کی دوست دارد یک چنین ماهیای را ببیند؟ به خصوص وقتی اسمش گلخورک است.
سه: در قشم مردم بسیار مهربان هستند، و این ممکن است شما را بد عادت کند و وقتی به زادگاه خود برگردید لوس و ننر شده باشید. شما کسی نیستید که چنین چیزی را بخواهید. این که مردم بی هیچ چشمداشتی در بالاترین حد، آداب میهمان نوازی را به جا بیاورند و شما را غرق خجالت کنند. بخصوص وقتی شما غذا را با اصرار ایشان در منزلشان صرف میکنید، بله شما کسی نیستید که این همه محبت را بخواهید.
چهار: بزرگترین خفاش میوهخوار ایران در قشم زندگی میکند.
پنج: در قشم کنار دریا هنوز با چوب لنج میسازند. ساخت هر کدام از این لنجها مدتها طول میکشد. حتی میگذارند از کار کردنشان بازدید کنید، داخل لنج هم بشوید که برای این کار باید حدود شش هفت متر با نردبان بالا بروید، روی عرشه قدم بزنید و سکان هدایت کشتی را در دست بگیرید، اما چه فایده؟ سکان را در دست گرفتن؟ آن هم در خشکی؟ بعد از شش متر بالا آمدن از نردبان؟ و شنیدن توضیحات ساخت و جنس چوب از زبان ناخدا؟ عین همین لنج ها را چینی ها با فایبرگلاس و قالب گیری میسازند، و هر دو نوع این لنجها هم بسته به اندازه بین یک و نیم تا دو میلیارد تومان قیمت دارند. پس برای چه بخواهید آن را ببینید؟ نکند این همه پول برای خریدن یک لنج دارید اما دارید در اینترنت پرسه میزنید(و این مطلب را میخوانید). لنج چوبی روی آب خیلی تکان نمیخورد و لنج فایبرگلاسی خیلی تکان دارد. که خب ما شهرنشینهای طرفدار رودخانهی وحشی(در شهربازی سابق) عاشق تکانیم. زنده باد فایبرگلاس(و بقیهی مواد تجزیه نشدنی کرهی زمین).
شش: اگر قشم جزیره نبود، آنگاه میتوانست یک رنگین کمان خیلی بزرگ باشد.
هفت: قشم دلفین دارد. چرا باید آبزیای را ببینید که این قدر باهوش است. شاید این هوش به کمک دلفین بیاید و او در مغزش مشغول طرح ریزی توطئهای برای خیس کردن شما و مالاندن نوک پوزهی خاکستریاش به دستان شما باشد، آن هم با آن پوزخند دلفینیاش. دلفینها که نزدیک جزیرهی هنگام زندگی میکنند؛ وقتی که آب هنوز خنک است به سطح آب میآیند. این یعنی این که باید صبح خیلی زود به دیدن آنها بروید. یعنی باید زود از خواب بیدار شوید. آن هم در سفر. عطای دیدن دلفینها را به لقایش ببخشید، به زودی علم آن قدر پیشرفت خواهد کرد که دلفینها را برای خشکی آماده ساخته و مثل گربهها در خیابانها و سطل آشغالها پخش میکند.
هشت: موقع شنا ممکن است دستتان به یک ماهی بخورد. حجم ماهیها بسیار زیاد است و به نظر میرسد برنامهای برای تنظیم خانواده و همچنین نزدیک نشدن به انسانها نداشته باشند. به علاوه آنها رنگارنگ و خسته کننده هستند، زرد، آبی، طوسی، راه راه، قرمز، خالخالی. برای چی چند تا ماهی این قدر رنگ دارند. این چیزی نیست که به درد کسی بخورد و فایدهای هم داشته باشد.
نه: اگر شب در میان جنگلهای حرا با قایق برانید و روی آب نور بیندازید امکان دارد قایقتان پر از ماهی شود. درست مثل کارتونها، ماهیها از آب بیرون میپرند و اشتباهی خودکشی میکنند. که خب دیدن این صحنه احتمالاً برای روحیه -و پوست – شما بد است.
ده: قشم بسیار به دیگر جزایر زیبای خلیج همیشه فارس نزدیک است، اما به آن جزیرهها نروید چون این جزیرهها بسیار کم جمعیت و بکر هستند. مثلاً هرمز پر از کوههای نمکی است که شکلهای عجیب غریب دارند، معمار طبیعت بعضیها را واقعاً به قصد خلق مجسمه تراشیده و بعضیها را با رنگی کمتر دیده شده رنگ آمیزی کرده. اما چه کسی آسفالت یوزر فرندلی را رها میکند تا کف کفشش رنگ قرمز خاک به خود بگیرد؟ برود هرمز تا مرز آبی خلیج فارس با دریای عمان را ببیند؟ که چه بشود؟ که ببیند هر آب در هر دریا یک رنگ دارد و یک جهت؟ آخر برای چه؟ نه مطمئن باشید دیدن دریایی که دو رنگ شده(و جهت آب هم با تغییر رنگ عوض میشود) اصلاً قشنگ نیست و الکی بزرگش میکنند.
یازده: جزیرهی هنگام و آن ماسههای طلایی… خب در مورد طلایی بودن ماسهها باید دانست که فلز طلایی در کار نیست. برای چه شن باید طلایی رنگ باشد و بدرخشد و چشم را بزند.
دوازده: توتیاهای لب ساحل. آه… آنها خارخاسکهایی به اندازهی یک سیب هستند، منتها خارها اینجا بزرگتر و ضخیمتر هستند و حتی تکان میخورند. همانطور که میدانید دیدن یک گولهی چوبی خاردار که خارهایش را تکان میدهد خالی از لطف است. صحبت که از پینوکیو نیست. همچنین خرچنگهای لب ساحل و کودکان مهربان سوغات فروش که صدفهای خیلی بزرگ و روغنهای درمانی خیلی عجیب دارند هم خالی از لطف است. درحالی که بعد از ظهر را میتوانید در خانه با تورق روزنامه و تماشای سریالهای پرمحتوای ترکی بگذرانید. نه قدم زدن در ساحلی که به خاطر جزر و مد، بکرترین منظرهی تمام عمرتان را به وجود میآورد. و بعد هم آن خورشید که با غروبش اعجابی با غلطت صد در صد میآفریند.
سیزده: چه کسی دوست دارد یک خرچنگ را از نزدیک ببیند؟ آنها چنگالهای بزرگ و قوی دارند که ممکن است به انگشتهای کنجکاو آسیب برسانند. به علاوه آنها کج کج راه میروند که این اصلاً جذاب نیست، چون اگر به کج کج راه رفتن است، یک نمایش فشن مناسبتر و کم خطر تر به نظر میرسد.(چون مدلها به انگشتان کنجکاو کاری ندارند).
چهارده: قشم جزیرهای است که چند بندر، چند شهر و دهها روستای گوناگون دارد. دو سه تا جزیرهی دیگر در خلیج فارس بسیار به قشم نزدیکند. ممکن است نتوانید تصمیم بگیرید که کدامها را ببینید، کدامها را نه و شما که نمیخواهید سردرگم شوید.
پانزده: اگر دو کوه به موازات هم و از اعماق زمین پا گرفته باشند و بالا رفته باشند و حفرههای داخل دیوارههای آنها شکلهای عجیبی داشته باشند(چقدر باشند!)….حتی شکل صورتهای انسانی، این جذاب است؟ معلوم است که نه! کوه نباید صورتش انسانی باشد همانطور که انسان نباید صورت کوهی داشته باشد. در چاهکوه میتوانید از آب چاههای واقع در مسیر بنوشید. این آب در حقیقت آب یک جور قنات است که از زیر زمین بالا میآید. که خب قنات اصلا اختراع جالبی نیست و اهمیتی ندارد که خیلی از مردم و توریستها از آن آب میخورند. این آب تصفیه نشده. یعنی نیترات ندارد. و همچنین توی بطری پلاستیکی با یک در آبی نیست و رویش ننوشتهاند معدنی که یعنی به فضولات انسانی هم آلوده نیست. پس نباید آن را آشامید… این چاهها سالهاست که در چاهکوه قرار دارند. از سکوتی که در چاهکوه حکمفرماست بترسید. چون هیچ صدایی نمیآید و فقط آسمان است که آن بالاست. یک نوار آبی بین دو نوار قرمز حفره حفرهای که فقط قرار است شما را بیشتر بترسانند. چون انگار این کوهها در طول این همه سال حیات، چیزی جز عجیب بودن و مرموز به نظر رسیدن و عظیم بودن فرا نگرفتهاند. افسانهها میگویند چاهکوه جن دارد. و محلیها میگویند باور نکنید. اما کی حرف محلیهای خونگرم و مهربان را باور میکند؟ بین دیوارهی دو کوه که کمتر از سه متر با هم فاصله دارند و تا صد پا ارتفاع میگیرند؛ اصلاً چیز خاصی نیست. برای تماشای چاهکوه از شهرتان خارج نشوید و با گوشیتان کندی کراش بازی کنید یا اخبار مربوط به جنگ و کشتار را در خبرها دنبال کنید. به علاوه اگر جنها شما را بدزدند چی؟ حیف نیست؟
شانزده: قشم در حقیقت ادامهی چینخوردگیهای زاگرس است و در دوران سوم زمین شناسی شکل گرفته. و زمین شناسی هم خسته کنندهترین و بدیهیترین علم دنیاست، چون روند تولد و بلوغ کرهی زمین را بررسی میکند که در آن صحبت از میلیونها سال مطرح است. تازه کرهای که هر روز آن را از نزدیک میبینیم.
هفده: قشم بازارهایی دارد که ابداً شبیه به هیچ جای دیگری نیست.
هجده: جنگلهای حرا خودش یک عامل برای نیامدن به قشم است. چون این جنگلها از آب بیرون زدهاند دلیل نمیشود جالب باشند، این که از این جنگلها فقط در نواری دور کرهی زمین میروید و این طول جغرافیایی مناسب رویش آنها است نکتهای است که باید از آن چشم بپوشید. این نزدیکترین جنگل جهان به شما است که برای ورود به آن به قایق نیاز دارید. اما خیلی از ماهیگیران لابهلای این جنگل ها تور میکارند، از جزر و مد آب استفاده میکنند واین خانهی توری پر از ماهی میشود. یک استفادهی هوشمندانه از طبیعت که ابداً جالب نیست. این تورها در گل قرار دارند، گلی که علاوه بر خواص درمانی موضعی، در خود موجودی به نام گلخورک را دارد. گلخورک ماهیای است که دست دارد و به مرور دو زیست شده. اجدادش از نخستین موجوداتی بودند از آب به خشکی مهاجرت کردند و آبششهایشان به شش تغییر کاربری دادند. این ماهی عجیب و کوچک با دیدن شما در هنگام مد آب میجهد و فرار میکند و خب دیدن یک ماهی با آن شکل خاص در آن گلها چه چیز جالبی دارد؟ میشود هنگام مد در جنگلهای حرا قدم زد و پا بر زمین لیز گذاشت و چندباری هم زمین خورد، و متاسفانه این گل آن قدر لطیف و نرم است که احتمالا ممکن است منصرفتان نکند که همان موقع به خانه برگردید. مردم قشم هنوز با دامداری و ماهیگیری امرار معاش میکنند، لابهلای جنگلهای حرا هنگام جزر، خوب ماهی جمع میشود و از برگ این درختها که مانگرُو نام دارند هم برای خوراک دام استفاده میشود. زندگی بکر و روستایی هنوز در قشم پا برجاست. و شما هم که طرفدار شماره یک اکوتوریسم نیستید، هستید؟ مطمئن باشید بعد از دیدن ساده زیستی مردمان قشم، زحمتکش بودنشان، سادهگیری، مهربانی تمامناشدنی، و پیوندی که با ذات زندگی، طبیعت و زمین دارند، نسبت به خود احساس بدی پیدا میکنید. پس به قشم نروید.
نوزده: اگر آسمان مهتابی باشد در درهی ستارگان قشم و حفرههایش یک نورپردازی تمام عیار را شاهد خواهید بود، اگر آسمان مهتابی نباشد، به دلیل نبودن نورهای مزاحم شهری آسمانی پر ستاره را خواهید یافت، که در آن ستارههای دنبالهدار هر چند ثانیه یک بار پوست آسمان را خراش میدهند. باور بفرمایید با دیدن ستارهی دنبالهدار هیچ آرزویی برآورده نمیشود.
بیست: شبها به دشت تندیسها رفتن و آسمان شب را دید زدن… میتوانید شب را آتش روشن کنید، که در ترکیب با صدای روباه و سکوت، ترکیبی بدیع تجربه شود، که البته هیچ نکتهای جز باز یافتن آرامش ندارد.
بیستویک: قشم چند سایت ژئو پارک دارد، یعنی میراث طبیعی کرهی زمین را در خود دارد(که احتمالاً روزی باید به میهمانان فضایی نشانشان داد تا تعجب کنند). قشم یک موزهی تاریخ طبیعی زنده است. گنبد نمکی، جنگل حرا، دشت ستارگان و…از این جملهاند. اما مسئله این است که موزهها چندان محبوب نیستند!
بیستودو: پرتغالیها که گوآ در هند، و ماکائو در چین تا ۱۹۷۰ در اختیارشان بود؛ قشم را هم گرفته بودند. در هرمز و قشم قلعه هم ساخته بودند. پرتغالیها فقط هنگامی که انگلیسیها از بوشهر به مواضعشان حمله کردند دست از سر قشم برداشتند. آثاری از قبرستان انگلیسیها و کنسولگری ایشان در جزیره موجود است. مردم قشم هر چه قدر با پرتغالیها دشمنی داشتند ولی با انگلیسیها رابطهی دوستانهتری برقرار کردند، حتی امروز چای را در قشم با شیر مینوشند. سنتی تماماً انگلیسی. معلوم نیست این خارجیهای استعمارگر و ظالم از جان این جزیرهی زیبا و مردم مهربان و خونگرمش چه میخواستند، چون هیچ چیز جالبی در زیبایی، مهربانی، خونگرمی و آسمان هفت رنگ قشم نیست(همانطور که در کل این نوشته هم این را فهمیدید).
ایناک گفتید خوبیاش بود داداش