اولین تصویر ذهنی من از روسیه بر میگردد به کودکیام و فیلمی که عمویم از روسیه فرستاد. او برای راه اندازی دفتر ایرانایر که سالها بسته بود به روسیه رفته بود و پس از یکسال یک فیلم ویدیویی فرستاد که در منزل پدربزرگم نشسته بودیم و نگاه میکردیم. فیلم از زمستان سردی در میدان سرخ مسکو حکایت میکرد. دیوار قلعه مانندی که عمویم توضیح میداد کاخ کرملین است و سربازی که میخکوب ایستاده بود و برف رویش میریخت و پلک هم نمیزد.
دختران جوانی که با دامن کوتاه گشت میزدند و عمویم میگفت الان دما ۲۲- است و متعجب است که اینها چگونه یخ نمیزنند و تازه بستنی هم میخورند.وقتی عمویم از سفر برگشت خاطرات زیادی برایم تعریف کرد از فقر مردم روسیه در زمان یلتسین، از هوش بسیار بالای روسها و اسلحهی دست سازی که نگهبان منزل عمویم با ابتدایی ترین لوازم برایش ساخته بود، مافیای قدرتمند مسکو و دهها ماجرایی که برایش پیش آمده بود و من مست قصههای او میشدم.
سالها گذشت تا من پا به عرصه گردشگری گذاشتم. دوستانم یک به یک به جای جای این پهناورترین کشور جهان سفر میکردند و من همچنان مترصد فرصتی بودم تا بتوانم به این کشور سفر کنم.حتی یکبار پیشنهاد شد که به عنوان راهنمای تور، گروهی را به روسیه ببرم تا شبهای سفید مسکو را ببینند اما قبول نکردم.برایم دیدن شبهای سفید و جاذبههای تاریخی مسکو وسوسه کننده نبود. روزهای سیاه بالای مدار قطبی با آن نورهای اعجاب انگیزش را میخواستم ببینم.
پس از دیدن عکسهای دوستان عزیزم بابک تفرشی و طه قوچکانلو از شفق قطبی، دیدن این پدیده بینظیر طبیعی یکی دیگر از رویاهایم شده بود.اما دیدن شفق فقط در نیمه دوم سال در نیمکره شمالی امکانپذیر است و برای ما ایرانیها در دسترسترین جا برای مشاهده آن شمال روسیه و منطقه مورمانسک است.
از اینرو در آذرماه سال ۹۷ برنامهریزی توری برای مشاهده شفق و همچنین دیدن دریاچه بایکال آغاز شد و در دیماه همزمان با آغاز سال نو مسیحی برنامه تور روسیه را اجرا کردیم.
یکی از ترسهای من سرماست و همه دوستانم میدانند که من چقدر آدم سرماییای هستم. کافیست که کمی باد سرد بیاید تا بند بند وجودم به لرزه بیافتد.پیش از سفر روسیه به خودم گفتم دیدن شفق از آن بایدهای زندگیت است. پس باید با سرما کنار بیایی.در سفر نپال تجهیزات کافی برای حضور در دمای تا ۲۰- از جمله لباس بیس، کاپشن پلار ضخیم، کاپشن پر و … را خریده بودم و کلی در مورد نحوه پوشش در دماهای پایین و همچنین بالابردن سیستم ایمنی بدن تحقیق کرده بودم لیکن باز مطمئن نبودم که تاب بیاورم.
در یک سفر دو روزه دوست عزیزم مهدی پارسا که بارها تجربه سفر به شمال روسیه را داشت گفت من هم مثل تو بسیار سرمایی بودم اما در سفر اول روسیه تصمیم گرفتم با سرما دوست شوم و وقتی اولین باد سرد به من خورد احساس کردم چقدر آن را دوست دارم و بعد از آن با هر باد سردی احساس لذت درونی زیادی میکردم.حدود بیست سال پیش کمی در مورد برنامهریزی عصبی کلامی یا همان NLP خوانده بودم و در آن زمان در زندگیام بکار برده بودم اما خیلی از آن میگذشت و برای سفر روسیه دوباره به آن نیاز داشتم.
مختصری در مورد روسیه
هرکسی که یکبار به نقشه جهان نگاهی انداخته باشد بدون شک توجهش به روسیه به عنوان بزرگترین کشور جهان جلب خواهد شد. این کشور با ۱۷۰۷۵۴۰۰ کیلومتر مربع بیش از ۱۰ برابر ایران وسعت دارد و پس از آن کشور کانادا در جایگاه دوم قرار دارد که تنها ۵۸% روسیه وسعت دارد.حدود ۲۳ درصد این کشور در قاره اروپا قرار دارد که عمده جمعیت روسیه نیز در این بخش قرار گرفته اند.
در مجموع روسیه دارای جمعیتی حدود ۱۴۷ میلیون نفر است و شهر مسکو با حدود ۱۲٫۴ میلیون نفر جمعیت دومین شهر اروپایی بعد از استانبول و ششمین شهر پر جمعیت دنیاست.دتا قبل از قرن ۹ ساکنین روسیه عمدتاً شکارچیان و ماهیگیران بودند. در قرن نهم وایکینگ هایی که خود را وارگ می نامیدند در قسمتهای غربی روسیه مستقر شدند و آن منطقه را تحت سلطه خود در آوردند.
قلمرو آنها روس نامیده میشد که پایتخت آنها در کیف اوکراین قرار داشت.در سال ۱۲۰۴ مغولها به روسیه حمله کردند و تا سال ۱۴۶۰ تحت تسلط مغولها بودند تا اینکه در سال ۱۴۶۰ ایوان کبیر روسیه را متحد کرد و مغولها را شکست داد و حکومت تزارها شکل گرفت.
در سال ۱۸۱۲ الکساندر اول توانست بر ارتش ناپلئون پیروز شود این پیروزی زمینه ساز رشد شدید روسیه را فراهم آورد.سپس حکومت تزارها رو به افول نهاد تا اینکه در سال ۱۹۰۵ اولین شورشها آغاز شد و با شروع جنگ جهانی اول تضعیف روسیه تزاری بیشتر و بیشتر شد.در سال ۱۹۱۷ آخرین تزار روسیه استعفا داد و کنترل کشور توسط دولت موقت افتاد.
ضعف دولت و از طرفی قدرت گرفتن شوراهای کارگری (بلشوییک ها) باعث شد که لنین که رهبر بلشوییک ها بود و تازه از تبعید برگشته بود، قدرت را در دست بگیرد. او حزب کمونیست را تشکیل داد و با روشی بسیار دیکتاتوری تمام مخالفین و شورشها را خاتمه داد و ارتش قوی تشکیل داد.در سال ۱۹۲۵ لنین مرد و استالین جایگزین شد.
در طی ۵ سال استالین دست به اصلاحات زیادی زد و روابط دیپلماتیک با کشورهای بسیار ی ایجاد کرد و روسیه را به شدت صنعتی و قدرتمند کرد اما شدیداً رقبا را حذف میکرد و هر مخالفتی به معنی مرگ یا فرستادن به اردوگاه های کار اجباری بود که تفاوتی با مرگ نداشت.در ۱۹۴۱ آلمان به روسیه حمله کرد و استالین همه کارخانههای غرب روسیه را منفجر کرد. خیلی زود بلاروس و اوکراین تصرف شد اما مسکو و لنینگراد تا ۳ سال مقاومت کردند.
با شکست آلمانها در استالینگراد روند شکست هیتلر آغاز شد و در نهایت در سال ۱۹۴۵ جنگ پایان یافت و نیمه شرقی اروپا تحت کنترل روسیه که پیروز نبرد بود درآمد.بعد از استالین خروشچف روی کار آمد و دست به اصلاحات زیاد سیاسی زد و کمی فضا را باز کرد و نقش نیروهای امنیتی را کمتر کرد. سپس در سال ۱۹۶۴ برژنف روی کار آمد که روسیه را به شدت از نظر نظامی قدرتمند کرد اما فساد اداری را به شدت دامن گرفت.
سپس گورباچف به قدرت رسید و با تمام تلاشها نتوانست جلوی رکود اقتصادی را بگیرد. کودتاهای متعدد ناموفق بالاخره او را ناگزیر به استعفا کرد و روسیه در سال ۱۹۹۰ دچار فروپاشی شد و قسمتهای زیادی از آن ادعای استقلال کردند و به ۱۴ کشور جدید تبدیل شده و از روسیه جدا شدند.اولین رئیس جمهوری روسیه بوریس یلتسین بود که این کشور در زمان او به شدت درگیر فساد و مافیا بود.دو دوره رياست جمهوری بوريس يلتسين، فراز و نشيب های فراوانی برای مردم روسيه در پی داشه است.
ايجاد روند دموكراتيزه كردن روسیه، تلاش برای عضويت در خانه واحد اروپايی و همكاری با ناتو، فقر روز افزون مردم، بحران اقتصادی سال ۱۹۹۷، چند نوبت انحلال هيات دولت، بيماری مدام رييس جمهور و نهايتا سپردن امور به نخست وزير در سال ۱۹۹۹ و ترک قدرت از وبژگيهای دوران حكومت بوريس يلتسين است.ولاديمير پوتين پس یلتسین قدرت را در دست گرفت و از آن پس رسماً به عنوان رييس جمهور روسیه كار خود را آغاز كرد.
او اقدامات گسترده ای را برای تجديد ساختار حكومت این کشور، جلوگيری از روند واگرايی مناطق، ایجاد امنیت و مقابله با مافیا، مقابله با فساد اداری و همچنين تحكيم ساختار سياسی دولت آغاز كرد.در حال حاضر مردم روسیه پوتین را بسیار دوست دارند و از او به عنوان ناجی یاد می کنند و گزینه بهتری نسبت به او برای کنترل کشور به خاطرشان نمی آید.
ویزای روسیه
طی چند سال اخیر روسیه شرایط آسان تری برای صدور روادید برای این کشور وضع کرده است و افراد می توانند با پرداخت مبلغ ۸۰ دلار و ارائه مدارک زیر اقدام به اخذ ویزای ۱۴ روزه توریستی کنند:– دو قطعه عکی ۴*۳– بلیت پرواز رفت و برگشت– رزرو اقامت برای کل روزهای سفر– پر کردن فرم اطلاعات مسافر– بیمه مسافرتیهرچند که به دلیل تسهیل کار من عموماً ترجیح می دهم کار اخذ ویزا را به آژانس هایی که در این زمینه تخصص دارند بسپارم.سفرنامه روسیه و شفق قطبی
روز اول: مسکو، شهری ورای تصورم
با پرواز ماهان در فرودگاه وناکووا نشستیم. کل ایرانیها را یک ساعتی بیدلیل معطل کردند و سپس اجازه ورود ما صادر شد.نرخ چنج در سالن اول فرودگاه افتضاح بود اما در سالن دوم قبل از خروج نرخ معقولی داشت. با ۳۰۰ روبل که حدود ۵ دلار میشد سیمکارت و اینترنت نامحدود برای دو هفته گرفتیم و با تاکسی راهی هتل شدیم.وقتی به مسکو رسیدم دما ۶- بود و یکراست به هتل رفتیم.هوای داخل اتاق بسیار گرم بود به طوری که حتی با تی شرت هم احساس گرما می کردم.
شیر آب گرم هم به حدی داغ بود که نمیشد فقط از آب گرم استفاده کرد و خوشبختانه یکی از نگرانی هایم برطرف شد.گشت شهرگردی یک ساعت بعد شروع میشد. فقط یک لباس بیس و یک کاپشن پَر پوشیدم و از هتل زدم بیرون.با خروج از هتل باد سردی به صورتم خورد، آنرا عمیق نفس کشیدم و گفتم آخیییش دوسست دارم. شانههایم که تا گوشم بالا آمده بود را پایین انداختم و راه افتادم. کمی بعد بینیام سِر شد و فکر کردم چه حس جالبی است.
وقتی با سرما کنار آمدم تازه توانستم نگاهی به شهر بیاندازم. مسکو خیلی با ذهنیتی که داشتم متفاوت بود. فکر میکردم باید شهری تیره و تاریک و خفه با ساختمانهای قوطی کبریتی به سبک رایج آپارتمان سازی کمونیستها باشد اما اصلاً چنین نبود.زیرساخت شهری مسکو بسیار خوب بود. خیابانها عریض با پیادهروهای کافی و فضای سبز گسترده همه جا به چشمم میخورد.مسکو با ۱۲٫۶ میلیون نفری جمعیت (۴ میلیون نفر بیش از تهران) از نظر وسعت ۳٫۵ برابر تهران مساحت دارد و تراکم جمعیت آن نیز حدود یک سوم تهران است.
انتظار داشتم مسکو پر از ماشین های زشت روسی و یا ماشین های قدیمی ساخت بلوک شرق باشد اما همه ماشین ها نو و امروزی بود و به وفور بنز و BMW های گرانقیمت به چشم می خورد و جالب تر اینکه ماشین های آمریکایی مانند فورد هم کم نبود. وقتی در اینترنت سرچ کردم فهمیدم که بیشترین تعداد میلیونر دنیا در این شهر زندگی می کنند.
از هتل تا نزدیک ترین ایستگاه مترو که آرباتسکایا نام داشت ۵ دقیقه پیاده راه بود. یک کارت گرفتیم و آنرا شارژ کردیم و همگی از آن استفاده کردیم. هر بار استفاده از کارت ۳.۶ روبل از کارت کسر میشد که تقریباً معادل نیم دلار بود.
مشتاق بودم که مترو مسکو را که گفته میشود زیباترین مترو دنیاست و بیش از ۸۰ سال عمر دارد را ببینم. وارد سالن مترو شدیم و پیش از هرچیز تابلویی که نقشه مترو این کلانشهر روی آن ترسیم شده بود توجهم را جلب کرد.
مترو مسکو دارای ۱۴ خط و ۲۰۶ ایستگاه است که مجموعاً ۳۴۶ کیلومتر طول دارد و یکی از پیچیدهترین و قدیمی ترین متروهای جهان بشمار میرود. نکته جالب ایستگاههای مترو مسکو این است که هرکدام معماری خاص خودشان را دارند.
لیستی از ایستگاه های مترو زیبای مسکو تهیه کرده بودم و تصمیم داشتم در گشت ها از هرکدام از آنها که در مسیر گشت هایمان بود، دیدن کنم که شامل ایستگاه های کیفسکایا، مایاکوفسکایا، الکتروزاوودسکایا، پروسپکت میرا، بلوروسکایا، تاگانسکایا و پلوشاد روالوتسی بود.
ایستگاه مترو آرباتسکایا بسیار زیبا بود اما عکسهایی که از آن دیده بودم زیباتر بودند. در بعضی از ایستگاهها منجمله همین ایستگاه، بعضی مواقع سال گالریهای هنری نیز برگزار میشود.
نظم مترو مسکو واقعاً دیدنی بود و بدون هیچ تاخیری هر دقیقه یک قطار میرسید.
برایم جالب بود که چگونه ۶۵ سال پیش چنین بنای زیبایی را در عمق ۵۳ متری زمین ساخته اند. البته ایستگاه های عمیق تری هم دارند که به عنوان مثال ایستگاه “پارک پوبدی” در عمق ۸۴ متری ساخته شده است.
در مقایسه، ایستگاه تجریش که عمیق ترین ایستگاه مترو ایران است ۵۱ متر عمق دارد.
از همه جالبتر پلهبرقیها بود که آنقدر طولانی بودند که انتهای آن دیده نمی شد و با شیب زیاد به عمق زمین میرفت.
مردم روسیه عموماً سمت راست پله برقی می ایستادند و سمت چپ را خالی می گذاشتند که اگر کسی عجله دارد سریع تر روی پله برقی ها حرکت کند.
از آنجا راهی ایستگاه مترویی که نزدیک میدان سرخ بود شدیم.
وقتی از ایستگاه بیرون آمدیم ساعت حدود ۴ بعدازظهر بود اما هوا کاملاً تاریک شده بود. حال و هوای کریسمسی مسکو را دوست داشتم. مردم شاد بودند و انگار سرما هیچ تاثیری رویشان نداشت.
وقتی از مترو بیرون آمدیم به یک میدان بزرگ وارد شدیم که نماد سال جدید میلادی را به شکل زیبایی با چراغ و تزئینات درست کرده بودند و در کنار آن عکس گرفتیم و پیاده راهی میدان سرخ شدیم.
اولین چیزی که از میدان سرخ دیدیم دیوارهای کاخ ۵۳۰ ساله کرملین بود. کرملین به معنی قلعه است و بخاطر دیوارهای بلند آن و خندقی که قدیم دور آن قرار داشته بواقع یک قلعه بوده است.از دروازه آن گذر کردیم و وارد میدان سرخ شدیم. رنگ سرخ دیوارهای کاخ کرملین و مخروط های رنگ و وارنگ کلیسای سنت باسیل انگار به جنگ سرمای روسیه رفته بود. برایم اینهمه رنگ جالب بود. چیزی که کمتر در کشورهایی با سابقه کمونیستی دیده بودم. در میدان سرخ دیدنی های متعددی وجود دارد که از آن جمله می توان به نماد سرباز گمنام، مقبره لنین که از سنگ سیاه گرانیتی است و جسد مومیایی شده لنین را در آن نگهداری میکنند و کلیسای کازان اشاره کرد. از شانس خوب ما دما فقط ۶ درجه زیر صفر بود که آن هم بواسطه جنب و جوش و شور و حال مردم اصلاً محسوس نبود.
اما شاید مهمترین بنای میدان سرخ کلیسای جامع سنت باسیل باشد که به همراه کاخ کرملین از بناهای ثبت شده در میراث جهانی شهر مسکو هستند و توسط ایوان مخوف در سال ۱۵۵۵ میلادی بنیان نهاده شد و پس از اتمام ساخت آن، ایوان مخوف چشمان معمار آنرا کور کرد تا دیگر نتواند بنایی به زیبایی آن بسازد.
پس از گشتی مختصر از میدان خارج شدیم و به سمت خیابان موخووایا رفتیم تا شام بخوریم.
من بیف استراگانف سفارش دادم تا طعم اصلی این غذای روسی را هم امتحان کنم و البته بسیار شبیه آن چیزی بود که خودمان میپزیم اما پوره سیب زمینی هم در کنار آن سرو می کردند.
در حین پیادهروی بارها خانمهایی را دیدم که یک دامن کوتاه، یک کت نازک و کفش پاشنه بلند روی زمین یخ زده قدم میزدند و من حیران به آنها نگاه میکردم که چطور سردشان نمی شود و زمین نمی خورند.
حدود ساعت ۱۲ شب با نا امیدی به سمت مترو رفتیم که به هتل بازگردیم و با کمال تعجب دیدیم که مترو همچنان کار می کند.
روز دوم: کریسمس در مسکو
این روز آخرین روز سال ۲۰۱۸ میلادی بود و ساعت ۱۲ شب سال نو شروع می شد. وقتی بیدار شدم یادم آمده که با این همه سفر که رفته ام، این اولین بار است که ایام کریسمس در سفر هستم. معمولاً در کریسمس سفر نمیرفتم زیرا پروازها و هتل ها خیلی گران تر از دیگر ایام سال بود.
از آنجا که هوا تازه حدود ۹:۳۰ صبح روشن می شد، بنابراین تا ساعت ۸ خوابیدیم و سپس راهی سالن صبحانه هتل شدیم.
اولین بازدید به پارک فضانوردی اختصاص داشت که موزه فضانوردی روسیه هم در آن واقع بود. در وسط این پارک هم یک نماد بسیار بلند ساخته بودند که موشکی در حال صعود به آسمان را نمایش میداد.
فضای باز زیر نماد هم یه استیج درست کرده بودند و کلی ادوات موسیقی و باندهای بزرگ روی آن بود و عده ای مشغول تمرین برای برنامه ی تحویل سال نو آن شب بودند.
از ضلع شرقی پارک بیرون آمدیم و در جهت شمال به سمت دروازه بزرگی رفتیم که بر بالای آن تعدادی کشاورز بودند که خوشه های گندم حمل می کردند نماد دوره کمونیسم شوروی بود.
برایم جالب بود که چرا روسها دوست دارند هر چیزی را اینقدر در سایزهای بزرگ بسازند.
این دروازه ورودیه بخش مهمی از جاذبه های مسکو بود و در این محدوده ماشین ها اجازه تردد نداشتند.
این مسیر بصورت پیاده راهی بسیار عریض با فضای سبز زیبا بود که بناهای باشکوهی را در طول مسیر خود جای داده بود.
کمی بعد از دروازه و در ابتدای مسیر پیاده راه، یکی از ساختمان های استالینی به نام “خانه مردم روسیه” قرار داشت که در مقابل آن مجسمه لنین را قرار داده بودند.
در مسکو ۷ ساختمان زیبا وجود دارد که به ساختمانهای استالینی یا ۷ خواهران معروف هستند و توسط استالین ساخته شدند. این بناها از نظر معماری به هم شباهت دارند و بخشی از مهمترین بناهای این شهر را تشکیل داده اند.
در پشت “خانه مردم روسیه” و در امتداد مسیر، یک چشمه و آبنمای بسیار زیبا قرار داشت که از دکه کنار آن یک قهوه داغ خوشمزه خوردیم تا انرژی کافی برای تحمل سرمای ادامه مسیر را داشته باشیم.
پس از آبنما، پیاده راه امتداد پیدا می کرد و محوطه نمایشگاه بین المللی روسیه آغاز می شد. ساختمان های متعددی در دو طرف قرار داشتند که در زمان برگزاری نمایشگاه به کشورهای مختلف اختصاص پیدا می کرد.
آنقدر ساختمان های زیبا در این خیابان بود که چشمان آدم سِر می شد.
این ساختمان با نمای سبک اسلامی اش متعلق به کشور آذربایجان بود.
در انتهای این پیاده راه نمایشگاه صنایع هوا و فضای روسیه قرار داشت و با وجودی که خیلی دوست داشتم از آن بازدید کنم اما به دلیل شلوغی بسیار زیاد از ورود به آن منصرف شدم.
ساعت حدود ۳ بعدازظهر شده بود و با مترو به هتل بازگشتیم تا نهار بخوریم و کمی استراحت کنیم و شب را برای تماشای مراسم تحویل سال نو به میدان سرخ برویم.
ساعت ۷ از هتل بیرون آمدیم تا راهی میدان سرخ شویم. وقتی از مترو بیرون آمدیم ازدحام عجیبی را شاهد بودیم که به سمت میدان سرخ میرفت.
قرار بود در میدان سرخ لحظه تحویل سال آتشبازی صورت بگیرد. من و چند نفر دیگر تصمیم گرفتیم بیخیال میدان سرخ و آتشبازی آن بشویم و به خیابان “آربات” برویم و لحظه تحویل سال در یکی از کافه های آنجا باشیم.
در مسکو دو خیابان آربات وجود دارد که هردو از یک نقطه شروع می شوند و به رودخانه مسکوا ختم می شوند. به یکی آربات قدیم می گویند که پر از ساختمان های قدیمی زیبا و کافه های دلنشین است و دیگری آربات جدید نام دارد که مدرن است و مرکز خریدها و برج های متعددی در طول آن بنا شده است.
طبیعتاً مسیر خیابان آربات قدیم را برای گشت زنی انتخاب کردیم و تصمیم گرفتیم مسافت ۲ کیلومتری تا رودخانه مسکوا را پیاده روی کنیم و سپس بازگردیم و در یکی از رستوران ها شام بخوریم.
در بین راه از روبروی آپارتمان الکساندر پوشکین نویسنده شهیر روسی گذشتیم که تبدیل به موزه شده بود.
با وجودی که هر یکربع یک ماشین برف روب سطح خیابان و پیاده رو ها را تمیز می کرد اما بازهم زمین به سرعت یخ میزد و لغزنده بود.
حدود یک ساعت بعد به پلی رسیدیم که بر روی رودخانه مسکوا ساخته شده بود.
قطعات شناور یخ بر روی رودخانه روان بود اما با این حال اتوبوس دریایی توریستی که گردشگران را در طول رودخانه جابجا می کرد همچنان به کار خود ادامه میداد.
پس از توقفی کوتاه دوباره به خیابان آربات بازگشتیم تا یک رستوران پیدا کنیم. قیمت ها نسبتاً بالا بود اما یک رستوران ترکی پیدا کردیم که انواع کباب های ترکی را داشت و موسیقی زنده هم اجرا می کردند.
دو ساعت تا تحویل سال مانده بود. از طریق تلوزیون بزرگی که به دیوار رستوران بود برنامه های شبکه دولتی روسیه را نگاه می کردیم. خیلی شبیه برنامه های ۳ دهه قبل آمریکایی بود. یک ربع مانده به آغاز سال جدید پوتین بر بالکن کاخ کرملین آمد و برای مردم روسیه صحبت کرد و چند لحظه قبل از ساعت ۱۲ شب و شروع سال نو صحبت هایش را تمام کرد و مراسم آتش بازی شروع شد.
به نظرم آتشبازی هایشان بسیار ساده و ابتدایی بود. دوربین جمعیت بسیار زیادی را نشان میداد که به میدان سرخ رفته بودند و ازدحام عجیبی را ایجاد کرده بودند.
همزمان با شروع سال جدید در رستوران هم موزیک زنده پخش اجرا شد و مردم شروع به رقصیدن کردند.
حدود ساعت ۱ شب وسط حجم عظیمی از مردم وارد مترو شدیم تا راهی هتل بشویم و من خوشحال بودم که به میدان سرخ نرفتم.
روز سوم: پیش به سوی سیبری
صبح خیلی زود از هتل بیرون آمدیم و تا ساعت ۷:۴۵ به سمت شهر ایرکوتسک پرواز کنیم. پس از حدود ۵ ساعت و نیم پرواز در ساعت ۱۸:۳۰ به ایرکوتسک رسیدیم که با مسکو ۵ ساعت اختلاف زمانی و حدود ۵۰۰۰ کیلومتر فاصله داشت. البته راه دیگر رسیدن به ایرکوتسک استفاده از قطار است که ۳ روز طول می کشد.
این شهر در جنوب سیبری و نزدیک مرز مغولستان واقع است. زمانی که هواپیما بر روی باند یخ زده می نشست کاملاً فهمیدم که این شهر تا چه حد سرد است. خلبان دمای هوای بیرون را ۲۶- اعلام کرد و در هوای تاریک و سرد از روی پله های لغزنده هواپیما پایین آمدیم تا به سمت هتل برویم.
شهر ایرکوتسک در حاشیه رودخانه آنگارا قرار دارد که این رود ۵۰ کیلومتر پس از شهر ایرکوتسک به دریاچه بایکال میریزد. البته در فصول سرد سال سطح آن کاملاً یخ می بندد.
هتل ما مشرف بر دریاچه بود. حدود ساعت ۸ شب و پس از چک این در هتل راهی گشت پیاده در شهر شدیم تا شام بخوریم. هوا به طور عجیبی سرد بود اما فضای گرم و صمیمی گروه و شوخی هایی که می کردیم اجازه نمیداد سرما به ما مسلط شود.
حدود نیم ساعت پیاده تا مرکز شهر رفتیم که بافت خیلی جالبی داشت و اکثر خانه ها چوبی بودند و با تنه های قطور درختان ساخته شده بودند. از بین چندین رستورانی که وجود داشت یکی را انتخاب کردیم و وارد شدیم.
ورودی رستوران یک اتاق رختکن داشت و یکی از پرسنل کاپشن هایمان را گرفت و یک شماره به هر نفر داد. آنچنان داخل گرم بود که در همان بدو ورود خیس عرق شدیم و پس از نشستن سر میز باز هم مرحله به مرحله لباس ها را کم می کردیم.
منوی غذا خیلی جذاب بود. از پوشت غاز و گرفته تا انواع گوشت قرمز و ماهی و حتی پیتزا و البته خود غذا از منوی آن جذاب تر بود. از آنجا که آخرین باری که گوشت غاز خورده بودم به کودکی بر میگشت گوشت غاز گریل شده سفارش دادم و انصافاً بسیار عالی طبخ شده بود.
روز چهارم: بایکال رویایی
صبح زود پس از صبحانه با یک مینی بوس راهی روستایی به نام لیستویانکا شدیم که در حاشیه دریاچه بایکال قرار داشت از ایرکوتسک حدود ۶۰ کیلومتر فاصله داشت.
در بین راه خورشید طلوع کرد و روشن شدن آسمان از بین درختان یخ زده کاج و جاده ای که به خورشید منتهی می شد، منظره شگفت انگیزی را رقم زد که نوید مناظر زیباتری را به ما میداد.
دو ساعت بعد به لیستویانکا رسیدیم و راننده ما از مسیری شیب دار که کاملاً یخ زده بود بالا رفت تا به هتل رسیدیم. این اقامت کاملاً با چوب ساخته شده بود و دمای داخل و خارج آن حداقل ۵۰ درجه اختلاف داشت.
خیلی سریع در رستوران هتل استیک سفارش دادیم و تا اتاق ها را تحویل بگیریم و برگردیم غذا آماده شده بود و سپس راهی شدیم.
این شهر کوچک یک پیست اسکی کوچک هم دارد که بر شیب یک تپه قرار گرفته است. بلیت تله سیژ را گرفتیم و سوار شدیم که به بالای پیست برویم. در طول مسیر تله سیژ، سرما تا مغز استخوانم نفوذ کرد. وقتی به بالا رسیدیم پاهایم دیگر حس نداشت. دما چیزی در حدود ۲۰ درجه زیر صفر بود.
یک کافی شاپ آن بالا بود که محیط داخل آن بسیار گرم بود و همگی به داخل آن هجوم آوردیم. یک نسکافه داغ چند دقیقه بعد اثر سرما را کاملاْ از وجودم پاک کرد.
از بلندای این تپه نمای دریاچه هم معلوم بود. یک ساعت یعد پیاده به پایین برگشتیم و سوار ماشین شدیم تا به لیستویانکا باز گردیم.
دریاچه درحال یخ زدن در نور غروب خورشید منظره چشم نوازی را ایجاد کرده بود. توقف کوتاهی برای عکاسی داشتیم و سپس به سمت هتل حرکت کردیم.
روز پنجم: گشتزنی بر روی بایکال
صبح پس از صبحانه به سمت اسکله راهی شدیم. هر ۳ ساعت یکبار یک یات که قسمتی از کف آن شیشهای بود بر روی دریاچه به مدت یک ساعت گشت زنی می کرد و علاقمندان می توانستند ضمن دیدن دریاچه اطلاعات خوبی از آن کسب کنند.
دما در این روز ۲۶- بود و اسکله کاملاْ یخ زده بود.
سوار یات شدیم و گشت دریایی شروع شد. یک راهنما به زبان انگلیسی و روسی توضیحات مفصلی در مورد این دریاچه ارائه داد و در مورد گونه های منحصر به فرد دریاچه هم مطالب جالبی گفت.
توضیحات بیشتر در مورد دریاچه بایکال را در این لینک می توانید ملاحظه کنید.
سپس به اسکله برگشتیم و برای نهار وارد شهر شدیم. خیلی از مغازه ها جلوی دربشان یک منقل گذاشته بودند و ماهی کباب می کردند که بسیار ارزان قیمت بود. طعم بسیار خوبی هم داشت اما بسیار پر تیغ بود.
سپس به یک بازارچه محلی رفتیم که پر از فروشگاه های کوچک صنایع دستی بود و همچنین انواع ماهی هایی که از دریاچه گرفته بودند را به صورت نمک سود و یا یخ زده برای فروش گذاشته بودند.
من یک ماتریوشکا ۵ تایی خریدم. ماتریوشکا سوغاتی معروف روسیه است که عروسک های چوبی نقاشی شده هستند که در هم قرار می گیرند.
کمی که گذشت و هوا آرام آرام داشت تاریک میشد احساس کردم که انگشتان پاهایم در حال یخ زدن هستند و دیگر تحمل ایستادن در هوای زیر ۲۰- را ندارم و به سرعت به هتل برگشتم.
روز ششم: گشتزنی ایرکوتسک
صبح راهی بازگشت به ایرکوتسک شدیم. پس از چکاین در هتل با یک راهنمای محلی جوان راهی گشتزنی داخل شهر و دیدم جاذبه های آن شدیم.
ایرکوتسک مرکز ایالت سیبری جنوبی است و حدود ۶۲۰.۰۰۰ نفر جمعیت دارد. این شهر یکی از تبعیدگاههای مهم سیاستمداران و شعرا و نویسندگان در زمان شوروی سابق بوده است و دارای تعداد زیادی آثار تاریخی شامل کلیسا و صومعه و موزه است.
ابتدا به پارکی واقع در مرکز شهر رفتیم که نماد سرباز گمنام در آن قرار داشت و آتشی در میان آن شعلهور بود. هوا حسابی سرد بود و برای اینکه گرم شوم سمت شعله رفتم و دستانم را نزدیک آن گرفتم که نگهبان پارک از دور شروع به داد و بیداد کردن کرد و فهمیدم که ظاهراْ این منطقه نباید وارد می شدم و برایشان مقدس است.
از آنجا راهی رودخانه آنگارا شدیم تا کمی در کنار آن قدم بزنیم و منظره یخ زده رودخانه را که از مسط شهر میگذرد مشاهده کنیم.
سرما استخوان سوز بود و واقعاْ تحملش کار راحتی نبود.به همه گفته بودم که فلاسک با خود بیاورند و صبح آنرا آب خوش کنند و در طول گشت دائماْ قهوه بخورند تا بدنشان گرم بماند.
یاد یک عکس افتادم و تصمیم گرفتم امتحانش کنم. البته باید قید آب داخل فلاسک را میزدم. خواستم امتحان کنم ببینم در دمای پایینتر از ۲۰- آب داغ را وقتی به هوا میپاشیم کاملاْ بخار میشود یا خیر. آزمایش موفقیت آمیز بود.
پس از چند دقیقهای در کنار رودخانه یخ زده قدم زدن به سمت یک کلیسای قدیمی رفتیم که راهنما می گفت قدیمی ترین کلیسای ایرکوتسک است و سپس به سمت کلیسای بزرگتری که به رنگ سرخ بود حرکت کردیم.
این کلیسا بهنام بانوی کازان معروف بود. در حیاط آن تعدادی محجسمه یخی ساخته بودند و طبق گفته راهنما، شهز ایرکوتسک بهنریت مجسمه سازان یخی کل روسیه را دارد.
برای گرم شدن وارد کلیسا شدیم که ظاهراْ مراسمی در آن در جریان بود و عدهای مشغول آواز خواندن بودند.
دخترکی بسیار مظلوم بر روی صندلی خوابیده بود که تا خواستم از او عکس بگیرم لنز دوربینم بخار کرد اما از حاصل آن عکس راضی بودم. به طور کلی یکی از معضلات سفر روسیه من عکاسی بود زیرا تا از بیرون وارد محیط بسته میشدم دوربین بخار می کرد و تا نیم ساعت عکاسی را غیر ممکن میکرد.
البته خوشبختانه باتری دوربینم در هوای سرد مشکلی نداشت اما اکثر از همسفران به سرعت شارژ خالی می کردند.
در حیاط پشتی کلیسا تعداد حیوان شامل روباه قطبی و سمور را در یک قفس دو متر در دو متر نگه می داشتند که نفهمیدم علت این کارشان چیست.
سپس به میدان اصلی شهر رفتیم که یک پارک یخی درست کرده بودند. در وسط آن یک کاج بسیار بزرگ تزئین شده برای کریسمس قرار داشت و اطراف پارک تعداد زیادی مجسمه و تندیس یخی ساخته شده بود و همچنین یک سرسره ساخته شده از یخ با ارتفاع بیش از ۱۰ متر هم در قسمتی از میدان بود که بچهها بر بالای آن میرفتند و سر می خوردند.
با تاریک شدن هوا به یک رستوران مرغ سوخاری رفتیم و پس از خوردن شام به هتل بازگشتیم.
روز هفتم: سن پترزبورگ، عروس شهرهای روسیه
صبح زود راهی فرودگاه شدیم تا به سمت مسکو و سپس سن پترزبورگ پرواز کنیم. خلبان دمای هوا را ۳۱- اعلام کرد. هواپیما و باند فرود کاملاْ یخ زده بود. یک ماشین به هواپیما نزدیک شد و با یک مایع کف مانند کل هواپیما را شست و سپس هواپیما سر ساعت از روی باند بلند شد.
یاد ایران افتادم که با یک بارش برف ۲۰ سانتی کل فرودگاه امام خمینی ۴ روز تعطیل شد.
وقتی به سن پترزبورگ رسیدیم دمای هوا ۶- بود و برایم بسیار مطبوع و بهاری به نظر می رسید.
هتل در مرکز شهر سنپترزبورگ و نزدیک رودخانه نِوا که از وسط این شهر میگذرد قرار داشت. پس از گذاشتن لوازم راهی گشت در شهر شدیم. ابتدا از یک پارک دیدن کردیم که مجسمه کاترین دوم را در آن گذاشنته بودند و سپس وارد خیاباتن نوسکایا شدیم که یکی از خیابان های مهم سن پترزبورگ است.
سایت مورد بازدید بعدی کلیسای کازان سن پترزبورگ بود. برایم جالب بود که چرا تمام شهرهایی از روسیه که دیدهام یک کلیسای کازان دارند. طبق گفته راهنمای محلی (البته به حرفش اطمینان ندارم) کازان نام شهری در روسیه است که ملکه حاکم بر آن در زمان یکی از جنگهای روسیه، نیروی نظامی و پول برای پادشاه روسیه در مسکو میفرستد و آنها در جنگ پیرپز می شوند. پادشاه هم دستور می دهد در همه شهرها یک کلیسا برای او بسازند.
کلیسای جامع کازان از نظر معماری شبیه کلیسای سن پیترو در واتیکان بود البته به مراتب از آن کوچک تر بود. داخل کلیسا اجازه عکسبرداری نمی دادند. بر روی قسمتی از سقف چند نماد فراماسیونری به تصویر کشیده شده بود.
وقتی بیرون آمدیم هوا تاریک شده بود و برف شدیدی میبارید. برخی از افراد گروه دوست داشتند پیاده روی کنند اما من ترجیح دادم به هتل برگردم تا گشتهای روز بعد را برنامه ریزی کنم. بنابراین به یک رستوران «ساب وِی» رفتم و شام خوردم و زود به هتل بازگشتم.
انتخاب تعداد معدودی جاذبه برای یک گشت یکروزه از بین اینهمه دیدنی شهر سنت پترزبورگ اصلاْ کار راحتی نبود.
روز هشتم: گشت سن پترزبورگ
صبح پس از صبحانه پیاده از هتل راه افتادیم و از اولین سایت که کلیسای ناجی در خون غلطیده بود بازدید کردیم.
جلوی کلیسا دونفر با لباسهای قدیمی ژست میگرفتند و از گردشگران دعوت میکردند با آنها عکس بگیرند. پس از عکس گرفتن هم طلب ۶۰۰ روبل که معادل ۱۰ دلار می شد میکردند و چندان هم اهل چانه زنی نبودند.
فضای داخلی کلیسا به زیبایی بیرون آن نبود و به مراتب کوچکتر از نمای بیرون آن به نظر میرسید.
سپس پیاده به سمت کلیسای سنت ایزاک راه افتادیم. این کلیسا که بزرگترین کلیسای اورتودوکس جهان است و چهارمین کلیسای بزرگ جهان لقب گرفته است توسط الکساندر اول به سبک نئوکلاسیک ساخته شده است.
گنبد این کلیسا کاملاْ از طلا ساخته شده و ۱۱۲ ستون گرانیت صورتی بیرون دیوارهای این کلیسا نصب شده اند.
شهر سنت پترزبورگ واقعاْ شهر مسحور کنندهای بود. سراسر بناهای قدیمی زیبا و باشکوه بود و دائماْ به خودم میگفتم که حتی با یک هفته صبح تا شب گشت زدن در این شهر جاذبه های دیدنی آن تمام نمیشود. در هر خیابانی که میرفتم هم یک موزه به چشمم میخورد و از دیدن این همه موزه متعجبم کرده بود.
سپس نوبت بازدید از قلعه پیتر و پاول رسید که در یک جزیره بر روی رودخانه Neva واقع شده بود. باید از یک پل میگذشتیم و بعد از گذر از دروازه قلعه وارد آن شدیم.
از کنار چندین موزه، کلیسا و ساختمان گذر کردیم تا به کلیسای اصلی پیتر و پاول رسیدیم که به سبک باروک در سیصد سال پیش ساخته شده بود.
از یک دکه یک لیوان قهوه گرفتم تا گرم شوم و از قلعه بیرون آمدیم تا به سمت موزه هرمیتاژ برویم.
دیدن موزه هرمیتاژ تمامی نداشت. حتی برای من که هیچ سرشتهای از هنر و تاریخ ندارم هم این موزه بسیار دیدنی بود و اصلاْ کم از موزه لوور برایم نداشت.
وقتی از موزه بیرون آمدیم هوا تاریک شده بود و به سمت هتل راهی شدیم.
روز نهم: پرواز به مورمانسک و مشاهده دو طلوع در یک روز
در ساعت ۸:۳۵ دقیقه یه سمت مورمانسک پرواز داشتیم بنابراین ساعت ۷ در فرودگاه حاضر بودیم. هوا هنوز تاریک بود. وقتی داخل هواپیما نشستیم تازه سپیده زد و آسمان روشن شد و کمی که از زمین بلند شدیم خورشید نمایان شد. با کمال تعجب دیدم که هرچه به سمت شمال میرویم آسمان تاریکتر میشود تا اینکه کاملاْ شب شد.
یک ساعت و نیم بعد در ساعت ۱۰:۳۰درحالیکه هواتاریک بود هواپیما در فرودگاه منجمد مورمانسک به زمین نشست. پس از اینکه ساک ها را تحویل گرفتیم یک پلیس سمت ما آمد و پاسپورت ها را خواست و بعد اقامتها و بلیت پرواز برگشت از موروانسک را چک کرد. خوشبختانه کارگزاری که مسئول اجرای گشتهای مورمانسک بود داخل فرودگاه آمد و با مامور پلیس صحبت کرد. در نهایت همگی فرم هایی را پر کردیم و تمام گوشی های موبایلمان را به مامور پلیس دادیم که یک کد در گوشی ها وارد کرد.
ظاهراْ از آن به بعد پلیس روسیه هر جایی که ما میرفتیم می توانستند موقعیت دقیقمان را بفهمند.
چنان که راهنمای محلیمان توضیح داد، از آنجا که اینجا به نروز و فنلاند نزدیک است، خیلی ایرانیها برای رفتن قاچاقی به اروپا از این مرز استفاده میکنند و از اینرو پلیس نسبت به ایرانیها و برخی ملیتهای دیگر حساس است.
پس از یک ساعتی از سالن فرودگاه خارج شدیم که دیدم هوا روشن شده است برای اولین بار در زندگیم در یک روز دوبار شاهد طلوع خورشید بودم.
برای گروه دو خانه دربست که هرکدام ۵ اتاق و امکانات کامل داشت گرفته بودم. ابتدا به یک سوپرمارکت رفتیم تا مایحتاج غذایی ۵ روز آینده را تهیه کنیم و سپس راهی اقامتگاه شدیم.
برای این بعدازظهر گشت اطراف شهر مورمانسک برنامه ریزی شده بود.
با ماشین بر بلندای تپهای رفتیم که مشرف بر شهر بود و تعدادی از هواپیماهای نظامی و موشکهای قدیمی روسیه را به نمایش گذاشته بودند.
سپس به سمت یک کلیسا در نزدیکی همانجا رفتیم که یک ساختمان شبیه فانوس دریایی قدیمی هم بر بلندای آن تپه ساخته شده بود. وقتی داخل آن رفتیم راهنمای محلی توضیح داد که این بنا یادبود شهدای ملوان کشته شده در یک سانحه زیردریایی است.
هوا بارانی و دما در حدود ۳ درجه سانتیگراد بود. راهنما میگفت در کل زندگیاش ندیده بوده که در این تایم سال هوا اینقدر گرم باشد.
برای شام به محل اقامتمان بازگشتیم و از آنجا که آسمان کاملاْ گرفته و بارانی بود گشتزنی برای دیدن شفق را به شب بعد موکول کردیم.
روز دهم: مشاهده شفق و رسیدن به رویای چندین ساله
پس از صبحانه راهی جنوب شدیم تا به یک مزرعه پرورش سگهای هاسکی سر بزنیم. هوا بطور محسوسی نسبت به روز قبل سردتر بود.
سگهای هاسکی روزگاری مهمترین یار بومیان این منطقه روسیه بودند تا با آنها جابجا بشوند اما امروزه که مردم در فصل زمستان از اسنوموبیل استفاده میکنند دیگر استفادهای ندارند و بیشتر برای تماشای گردشگران نگهداری و تکثیر میشوند.
ابتدا به یک منطقه جنگلی چسبیده به روستا رفتیم که تعداد زیادی اتاقک چوبی کنار درختها ساخته بودند و به هر درخت یک سگ با زنجیر بسته شده بود.
سگها با نزدیک شدن انسان هیجان زده می شدند و جست و خیز و پارس میکردند. طبق گفته راهنمای محلی خوشحال میشدند زیرا فکی میکردند که قرار است به سورتمه بسته شوند تا بدوند.
این سگها عاشق دویدن هستند و در هر روز یک تا دو ساعت هر سگی را برای دویدن از زنجیر جدا میکردند.
سپس محلی ها تعدادی سگ را انتخاب کردند و از جنگل بیرون آوردند تا به سورتمهها ببندند. دو سورتمه برای ما مهیا شد و به نوبت دو نفر دو نفر روی سورتمهها مینشستیم و حدود ۱۰ الی ۱۵ دقیقه هاسکیها سورتمهها را میکشیدند.
بقیه افراد هم بر روی اسنوموبیل به دنبال سگها حرکت می کردند. برایم سرعت سگها قابل باور نبود. اصلاْ فکر نمیکردم که این سگها چنین نیرویی داشته باشند و بتوانند با چنین سرعتی سورتمهها را بکشند.
سپس به دهکده برگشتیم و با بیسکوییت و چای گرم پذیرایی شدیم و راهی دهکده بعدی شدیم.
در این دهکده قرار بود بیشتر با زندگی مردم سامی که بومیان قدیمی شمال روسیه بودند آشنا شویم. البته پراکنش آنها به نروژ و فنلاند هم میرسد. این مردم برای تغذیه به شکار و همچنین گوشت گوزن شمالی وابسته بودند و در کلبههایی دوکی شکل که با تیرکهای چوبی و پوست گوزن میساختند زندگی میکردند.
ظاهراْ زمستانها برف زیاده میآمده که تا سقف خانهها میرسیده و وقتی مرد خانه زمستانها برای شکار میرفته از دودکش بالای سفق به داخل میآمده و بعدها بابانوئل از روی این ماجرا ساخته شده.
در این قبیله چند شوهری مرسوم بوده است. از آنجا که مردها مدت زیادی در خانه نبودهاند و پی شکار و ماهیگیری و یا چرای گلههای گوزن به مناطق دور دست که علف داشته میرفتند، زنها چند شوهر اختیار میکردند تا تنها نمانند.
مردم سامی به هیچ دینی اعتقاد ندارند و باورهای شمنیستی دارند که به نیروهای عناصر طبیعت معتقد است.
پس از اینکه از کلبههایشان بازدید کردیم و توضیحاتی در مورد رسوماتشان از قول خانمی شیرین زبان که ظاهراْ رئیس قبیله بود شنیدیم، نوبت دیدن گوزنهای شمالی و غذا دادن به آنها رسید.
غذایی که به آنها میدادیم چیزی شبیه خزه یخزده بود اما با ولع میخوردند.
هوا کاملاْ تاریک شده بود که به مورمانسک بازگشتیم. شام را با کمک هم در خانه درست کردیم و قرار شد ساعت ۱۰ برای دیدن شفق به بیرون شهر برویم.
حدود ۴۵ دقیقه در جهت شرق پیشرفتیم و راننده در جایی از مسیر آسفالته خارج شد و توقف کرد.
از ماشین پیاده شدیم و به منطقه مسطحی که در آن ایستاده بودم نگاهی انداختم. آسمان باز یود اما نمی توانستم شفق را مشاهده کنم. کمی که در جهت شمال نگاه کردم یک نور خاکستری کم رنگ دیدم و حدس زدم شفق باشد.
سه پایه و دوربین را آوردم و ستآپ کردم و یک عکس با دیافراگم کاملاْ باز، نوردهی ۱۰ ثانیه و ایزوی ۱۲۵۰ گرفتم. تازه توانستم شفق را ببینم که بسیار کم فروغ بود. راهنما گفت باید صبر کنیم. ممکن است شفق بهتری مشاهده کنیم.
برای اطلاع از نحوه بوجود آمدن شفق قطبی بر روی این لینک کلیک کنید
کمی که صبر کردیم نورها اندکی بیشتر شدند. خوشحال کننده بود که توانسته بودم چیزی که رویایش را داشتم ببینم اما آنچیزی که میخواستم نبود.
انتظار داشتم شفق به مراتب بزرگتری را بر پهنه آسمان مشاهده کنم.
در هر صورت تک به تک از همسفران عکس کرفتم و در آخر خودم ایستادم و با اندک باقیمانده از نورهای قطبی در لحظات آخر عکی گرفتم و کم کم شفقها محو شدند.
حدود یک ساعتی در آنجا ماندیم و سپس راهی بازگشت شدیم. به خودم دلداری دادم که هنوز شبهای بیشتری در انتظار است.
روز یازدهم: ساحل دریای شمال
ساعت ۷ صبح صبحانه را خوردیم و نیم ساعت بعد راهی روستای تریبرکا واقع در شمال شرقی مورمانسک شدیم که ۱۲۰ کیلومتر فاصله داشت. حدود دو ساعت و نیم بعد رسیدیم. قبل از روستا در کنار یک خلیج که چند کشتی کوچک در آن به آرامی مرده بودند، توقف کوتاهی داشتیم تا طلوع خورشید را نظاره کنیم.
روستای تریبرکا به معنای واقعی انتهای دنیا از سمت شمال آن بود. بسیار خلوت و بی روح بود و انگار گرد مرگ همه جا پاشیده بودند. به سمت ساحل دریای شمال رفتیم که دو کیلومتری با روستا فاصله داشت.
مسافتی حدود یک کیلومتر را بر روی زمسن سنگلاخی به سمت ساحل طی کردیم. راهنمای محلی می گفت همه ساله در این زمان اینجا پر برف است و با اسنوموبیل باید به سمت دریا میرفتند و امسال به طور عجیبی گرم است و برف نیامده.
به ساحل دریای برنت رسیدیم که بخشی از اقیانوس منجمد شمالی به حساب میآید. خیلی شگفت زده بودم. به خودم گفتم ده سال پیش حتی رویای دیدن این نقطه دنیا هم برایم آرزویی دست نیافتنی به نظر میرسید و اکنون در ساحل آن ایستادهام.
پس از حدود ۴۰ دقیقه لذت بردن از هوای خنک اقیانوسی راهی روستای تریبرکا شدیم.
تعدادی کانکس در روستا ساخته بودند که ظاهراْ برای اقامت توریستها به تازگی ساخته شده بود و تعدادی چینی در آنها اقامت داشتند.
یک کافه رستوران چوبی هم در نزدیکی ساحل قرار داشت که فضای داخلی آن پر از پوست و شاخ و تاکسیدرمی حیوانات آن منطقه بود. نهار ماهی سرخ شده سفارش دادم و انصافاْ خوشمزه بود. بیسکوئیت خوشمزهای هم داشتند که بعد نهار با چای برایمان سرو کردند.
پس از کمی عکس گرفتن در ساحل تریبرکا راهی برگشت شدیم. مسیر از بین دریاچههای یخزده متعددی میگذشت که در کنار یکی از آنها از راننده درخواست کردیم که متوقف شود. تا کمی عکس بگیریم.
بر روی سطح یخبسته دریاچه رفتیم. اولین بار بود که چنین تجربهای میکردم. اول با احتیاط راه میرفتم اما کمکم خیالم راحت شد و به بقیه هم با احتیاط وارد شدند. کمی بعد بر روی آن جست و خیز هم میکردیم.
به مورمانسک برگشتیم و به سمت بندر رفتیم تا از کشتی یخ شکن لنین بازدید کنیم. این کشتی اولین کشتی مسافربری یخ شکن دنیا بود که البته امروزه بازنشسته شده و به عنوان موزه استفاده میشود.
از بخشهای مختلفی از کشتی شامل راکتور هستهای، ژنراتورها، پل فرماندهی، رستوران و غیره بازدید کردیم و سپس از کشتی خارج شدیم.
بندر را مه غلیظی در بر گرفته بود. به یک رستوران رفتیم که غذاهای فست فودی داشت و پس از شام راهی خانه شدیم. قرار شد تا ساعت ۱۰ شب استراحت کنیم و سپس آخرین شانسمان را برای دیدن شفق امتحان کنیم.
راس ساعت ماشین ون ما آماده بود و همگی راهی شدیم. در مسیر باران گرفت و من مایوس شده بودم که با این هوا امکان رویت شفق را نخواهیم داشت. به محل مناسبی رسیدیم و ماشین متوقف شد.
حدود یک ساعت و نیم منتظر ماندیم اما هوا باز نشد و باران همچنان میبارید. چند دقیقهای از ماشین پیاده شدیم و چای داغ و بیسکوئیت خوردیم. آسمان کاملاْ گرفته بود و هیچ روزنه امیدی دیده نمیشد.
حدود ساعت ۱ شب به سمت خانه بازگشتیم و من افسوس میخوردم که یک شفق کامل در آسمان را نتوانستم مشاهده کنم.
روز دوازدهم: یک سورپرایز
صبح برای دیدن روستایی که به اسنو ویلیج یا روستای برفی مشهور بود راهی شدیم. تقریباْ دو ساعت از مورمانسک فاصله داشت. در این روز برخلاف روزهای قبل هوا به طور محسوسی سرد شده بود.
به روستا رسیدیم و پس از تهیه بلیت وارد یک بنایی شدیم که تماماْ با برف ساخته شده بود. در این محوطه دالانهای متعددی بود که هر دالان با یک کانسپت متفاوت طراحی شده بود.
در بیرون این مجموعه برفی، یک تپه وجود داشت که همه بر بالای آن میرفتند و سوار بر تیوپهایی به پایین سر میخوردند. در آخر مسیر که سرعت به حداکثر میرسید مسیر پیچ میخورد و هیجان سرخوردن را دوچندان میکرد.
هربار بالا رفتن از تپه چنان انرژی میگرفت و سرخوردن آنقدر هیجان انگیز بود که حسابی عرق کرده بودم. به داخل سالنی رفتیم که یک رستوران بزرگ بود و غذا بصورت بوفه سرو میکرد.پس از صرف نهار راهی حرکت به سمت فرودگاه شدیم.
ساعت نه و نیم شب به سمت مسکو پرواز داشتیم و ساعت دوازده میرسیدیم. برخلاف دفعه قبل که مسکو بودیم، اینبار هوای مسکو بسیار سرد بود اما خوشبختانه قرار نبود در شهر گشت بزنیم.
پرواز به ایران ۱۰ ساعت بعد بود و افراد میتوانستند به اختیار هتل بگیرند و یا در فرودگاه از کپسولهای خواب که یکنفر میتوانست داخل آنها بخوابد استفاده کنند.
از آنجا که هزینه هرساعت خواب چیزی در حدود پنجاه هزار تومان تمام میشد و من هم استاد خوابیدن در شرایط سخت هستم، تصمیم گرفتم گوشهی خلوتی در فرودگاه را پیدا کنم و شب را بخوابم.
از جلوی یکی از فروشگاهها یک مقوای بزرگ پیدا کردم و در طبقه دوم فرودگاه که هوای گرمتری داشت در پست یکی از ستونها مقواها را پهن کردم و تا صبح به خواب عمیقی رفتم.
خلبان دمای هوا را ۲۶- اعلام کرد و در آسمان سپید فام مسکو به پرواز درآمدیم.
وقتی به تهران رسیدیم هوا ۸ درجه بود و اصلاْ احساس سرما نمیکردم. برایم جالب بود که چگونه فقط در ۱۲ روز بدنم اینقدر سریع خودش را به سرما عادت داد.
خداحافظی گرمی با همسفران کردیم و این سفر به پایان رسید.